۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

طنز دراسارت(حَرَس خميني)

حَرَس خميني

بعد از اين كه توسط نيروهاي عراقي به اسارت درآمدم، سؤال تازه‌اي مطرح شد كه بعداً برايم خيلي جالب بود. سؤال اين بود: « انت حرس خميني ؟ » و من هم در جواب اين سؤال گفتم: « بله » كه ناگهان با پوتين و قنداق اسلحه به جانم افتادند. مجدداً سؤال را تكرار كردند و دوباره جواب قبلي را شنيدند و باز هم به جانم افتادند. با حال مجروحيت كه ديگر رمقي نمانده بود، شكنجه‌ها را تحمل مي‌كردم. دست‌ها و پاهاي مرا از پشت بستند و دو روز تمام به همين حالت نگه داشتند. روز سوم يك سرباز عراقي كه به زبان فارسي مسلّط بود، به من گفت: « پاسدار هستي؟ » گفتم: نه گفت: پس چرا دو روز قبل هر چه از تو سوال مي‌كردند، جواب مثبت مي‌دادي؟ آخر من معناي « انت حرس خميني » را نمي‌دانستم و بعد از آن ديگر ما را شكنجه نكردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر