ذكر يك مورد از شكنجههاي آمريكائيها در مورد اسيران ايراني كه در جنگ خليج فارس به اسارت آنها در آمده بودند نيز نشان دهندهي اوج وحشيگري و حيوان صفتي اين به اصطلاح انسانهاي متمدن است.
پاسدار وظيفه علي ايواني باقري چنین بیان میکند :
وقتي مشغول گشت زني بوديم، بالگردهاي آمريكايي آمدند و شناور (قايق) ما را مورد تهاجم قرار دادند. شناور ما از عقب آتش گرفت. دكمه شليك ميني كاتيوشا را فشار دادم، يك گلوله شليك شد. ديگر نتوانستم بيشتر بزنم. بعد خود را از شناور كه آتش گرفته بود داخل آب انداختم.
وقتي شناور غرق شد، بالا آمدم، هر دو دستم سالم بود، بالگرد بالاي سرم همه جا را به رگبار ميبست. براي اينكه در امان باشم، به زير آب ميرفتم. پس از مدتي كه د رآب شناور بودم. ناوچهي آمريكايي آمد و سربازان آمريكايي مرا از آب به عرشه ناوچه كشيدند، دست و پايم را بستند و كيسهاي روي صورتم انداختند تا جايي را نبينم. مرتب با پوتين و به شدت به پاي تيرخوردهام لقد ميزدند. درد و فشار زيادي را تحمل كردم تا به ناو رسيديم. بازجويي شروع شد. من به زبان عربي به آنها گفتم: عرب زبان هستم و فارسي بلد نيستم. د رهمين حال يكي از آمريكائيها بيرحمانه لقدي به كمرم زد كه درد تمام اعضاي بدنم را گرفت. يكي از برادران كه او را هم به ناو آورده بودند، صدا زد: باقري، باقري. آمريكائيها متوجه شدند فاميل من باقري است.
سؤال كردند: «درجهات چيست؟» به عربي به آنها گفتم: «نميفهمم.» در جواب گفتند: «دروغ ميگويي، كاري ميكنيم كه به حرف بيايي.»
سپس مرا به دستشويي بردند و يك پارچ پر از آب و پودر رختشويي به من دادند تا بخورم. وقتي امتناع كردم، چهار نفر نظامي غول پيكر مرا گرفته و دهانم را باز كردند و پارچ آب و كف را به زور به دهانم ريختند. شكمم باد كرد و حالت تهوع پيدا كردم. حالم به قدري بد بود كه تا چند روز بالا ميآوردم. پس از دو روز دوباره دژخيمان غول پيكر آمريكايي به سراغم آمدند و از من اطلاعات خواستند، اما من با آنها عربي صحبت ميكردم. كه باعث شدت خشم آنها ميشد.
مأموران امنيتي دوباره مرا به دستشويي بردند به طرز فجيعي يك ميخ ده سانتي را در كمرم فرو كردند. اما باز حرفي نزدم و چيزي دستگيرشان نشد. بعد از اينكه از من نااميد شدند و خودشان هم خسته، مرا به حال خودم رها كردند و رفتند.
در تمام اين مدت ياد و ذكر خدا بود كه باعث تقويت روحيه ي من و استقامت در برابر يانكيها ميشد. در آخرين روزهاي بازجويي، خفاشان آمريكايي براي اينكه آخرين ضربه ي خودشان را به پيكر مجروحم وارد سازند.
باز مرا به دستشويي ناو بردند و به شكم روي كف آنجا خواباندند، در حاليكه بدنم را با فشار گرفته بودند، يكي از آنها ماهيچهي بازوي دست چپم را به وسيله دستگاهي كشيد، بعد با يك كلت بادي به بازوي چپم شليك كرد. پس از اين عمل باز هم مرا رها نكردند. بيرحمانه با چاقو به دستم ميزدند. وقتي از گرفتن اطلاعات از من نااميد شدند، با چاقو ماهيچهي دستم را بريدند و مرا با انبوهي از درد و رنج به حال خود رها ساختند.
روزي كه قرار بود افراد صليب سرخ بيايند، جراحات بدنم را كمي پانسمان كردند. يكي از افراد صليب سرخ آمد و به واسطهي مترجم به من گفت: «ميخواهيم شما را تحويل ايران بدهيم.» پس از چند روز تحمل درد و رنج به خاطر خداي بزرگ، باشنيدناين خبر احساس وجد و خوشحالي در من به وجود آمد. وقتي ورقههايي را صليب سرخيها به ما دادند و امضاء كرديم و در آخرين لحظات كه ميخواستيم ناو آمريكايي را ترك كنيم، يكي از آمريكائيها كه از ما به شدت ناراحت بود، به مترجمش گفت: به اينها بگو كه ديگر در خليج فارس پيدايشان نشود.
من هم گفتم: خدا لعنت كند پدرت را، فردا در آبهاي خليج فارس نگاه كن و ببين چه خبر است!
اينها نمونهاي از رفتارهاي حيواني كساني است كه امروز مدعي رهبري جهان به سوي دمكراسي وحقوق بشر هستند.
تعدادي از جاسوسان آمريكا مدتي به عنوان اسير در جمهوري اسلامي ايران نگهداري ميشدند و كمترين بيحرمتي و شكنجهاي به آنها نشد. اين تفاوت فرهنگ اسلامي و ايراني است با فرهنگهاي ديگر.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر