۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

رضا جعفری(فاریاب خودمان) در خبرگزاری فارس

يك آزاده دفاع مقدس در گفت‌وگو با فارس: مراسم ارتحال امام خميني (ره) عراقي‌ها را متأثر كرده بود خبرگزاري فارس: يك آزاده دفاع مقدس گفت: اسرا با قرائت قرآن كريم و برگزاري مراسم عزاداري ارتحال امام خميني (ره)، عراقي‌ها را تحت تأثير قرار دادند به طوري كه آنها جرأت توهين به امام (ره) را نداشتند.
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس«توانا»، به مناسبت سالروز بازگشت اسرا به ميهن اسلامي، گفت‌وگو‌يي با «رضا جعفري» جانباز 45 درصد عرصه دفاع مقدس داشتيم كه تمام سختي 4 سال اسارت را در اردوگاه «تكريت 11» استان صلاح الدين عراق تحمل كرد؛ اين گفت‌و‌گو را بخوانيد:
* چه سالي به جبهه اعزام شديد؟
با شروع جنگ تحميلي و به تبع آن، تشكيلات آموزش نظامي در بسيج عشاير و مردم آغاز شد؛ بنده قبل از جنگ يك دوره 15روزه و در فروردين 59 يك دوره 3 روزه از طرف بسيج عشاير و مستضعفين آموزش نظامي ديده بودم و در مهر سال 65 همراه با سپاه محمدرسول الله (ص) به جبهه اعزام شدم؛ ما در لشكر «ولي عصر (عج)» تيپ 3 گردان عمار و المهدي (عج) در خدمت نيروي رزمي بوديم.
* چطور شد كه اسير شديد؟
در عمليات «كربلاي 4» معاون رسمي نظامي بودم؛ شب عمليات ما آماده رزم بوديم كه ناگهان متوجه شديم عمليات لو رفته و دشمن آمادگي كامل براي مقابله با ما را دارد كه به رغم اين شرايط، به نيروهاي عراق حمله كرديم؛ ابتدا در جزيره مينو مستقر شديم كه آن جزيره به نهر‌هاي ديگر منتهي مي‌شد؛ يگان‌هاي غواص، شبانه به جزيره سهيل عراق وارد شده و بلافاصله بعد از آن، نيروهاي رزمي خط اول عراق را شكستند.
صبح بود و يگان‌هاي پشتيباني وارد عمل نشدند؛ نزديك 10 صبح متوجه شديم كه نيروها بايد عقب‌نشيني كنند؛ از اروند امكان برگشت نبود، دشمن روي آب را به آتش كشيده بود تا اينكه ساعت 11 با مجروحيت به همراه 300 نفر از رزمندگان به دست نيروهاي عراقي اسير شديم.
* از روزهاي اسارت و شكنجه‌هاي رژيم بعث عراق بگوييد؟
در مقر ارتش هفتم عراق از ما بازجويي شد؛ بعد از آن ما را به مدرسه‌اي در نزديكي بصره بردند كه فاقد هر گونه امكانات زندگي بود.
به مدت 10 روز در آنجا مستقر بوديم تا اينكه در 15 دي در آنجا يكي از افسران شيعه عراقي، كيسه‌هاي نخي به ما داد كه با آنها روانداز و زيرانداز دوختيم؛ همان روز ما را سوار اتوبوس كرده و به سمت بغداد بردند.
در طول مسير هيچ گونه نوشيدني و خوردني در اختيار ما نبود؛ 16 دي به بغداد رسيديم؛ در حقيقت يك روز كامل هيچ چيزي نخورديم؛ در نخستين روز عراقي‌ها با تونل وحشت از ما استقبال كردند.
در2 اتاق 6 در با 8 متر طول، 300 اسير را جا دادند؛ نزديك نيمه شب يك سطل آب براي هر اتاق آوردند كه بچه‌ها بين همديگر تقسيم كردند.
بعد از چند ساعت سربازي‌هايي آمده و لباس اسرا را در آوردند تا آنها را براي بازجويي ببرند؛ در بازجويي‌ها هر كسي كه از اطلاعات جنگي نداشت، به بدترين نحو شكنجه مي‌شد.
افراد بازجويي كننده، فارسي زبان بوده و در حقيقت ايراني‌هايي در لباس عراقي بودند كه به سازمان منافق پيوسته و از اوضاع و احوال ايرانيان آگاه بودند.
20 دي ما را سوار ماشين كردند و به غرفه‌هاي الرشيد بردند كه در آنجا هيچ امكاناتي نبود و ما از شدت سرما، همديگر را در آغوش گرفته بوديم.
بعد از مدتي اسراي عمليات «كربلاي 5، 6 و 7 » به ما پيوستند؛ حدود50 نفر در اسارتگاه بوديم آنجا آب نوشيدني خود را از منبع آبي كه از روز تا شب دور آن تجمع بود، تهيه مي‌كرديم و بيشتر شب‌ها آب نداشتيم.
* عراقي‌ها زخم‌هاي حاصل از مجروحيت و شكنجه را هم درمان نمي‌كردند؟
هيچ رسيدگي وجود نداشت؛‌زخم‌هاي ما را پانسمان نمي‌كردند و ما با استفاده از لباس‌هايمان پانسمان مي‌كرديم.
در طول روز فقط با كمي آب، زخم‌هايمان را مداوا مي‌كرديم؛ درحقيقت بتادين و مواد ضدعفوني در آنجا معنايي نداشت و اين وضعيت تا 5 اسفند ادامه داشت.
براي بيرون آوردن كرم‌ها از لابلاي زخم‌هاي اسرا، يك نفر شبانه براي باز كردن لوله‌هاي آب مي‌رفت و در حد كم آب در اختيارمان مي‌گذاشت.
از20 دي تا 5 اسفند امكان استحمام وجود نداشت؛ در آنجا همان لباس نظامي خود را بر تن داشتيم و همه با پاي برهنه بوديم.
در آنجا يك مقدار برنج با خورشت كه سرشار از پياز بود مي‌دادند؛ در حقيقت برنج و قيمه معنا نداشت؛ 5 اسفند ما را به اردوگاه «تكريت 11» منتقل كردند كه هلال احمر و صليب سرخ از ما بازديدي نكرد؛ اردوگاه «تكريت 11» اردوگاهي 100درصد متروكه بود كه ساختماني قديمي و داراي 3 آسايشگاه بود؛ فرداي آن روز كه هوا طوفاني بود و باران شديدي مي‌باريد، ما را بيرون نشانده و به قول خودشان ما را به حمام بردند.
از 5 اسفند 65 تا 5 شهريور 69 در اردوگاه «تكريت 11» بودم؛ در طول ايام اسارت، وسيله‌ شكنجه ما كابل برقي بود و بعضي از سربازان عراقي با انبرك بيني و لايه گوش اسرا را فشار داده تا مايه سفيد از گوش بيرون مي‌آمد، همچنين ناخن آنها را مي‌كشيدند.
دوران اسارت هيچ گونه امكانات فرهنگي جز يك روزنامه انگليسي وجود نداشت؛ كتاب و امكانات ورزشي نبود.
اسرا 24 ساعته قرآن مي‌خواندند كه از سوي سربازان عراقي به بهانه‌هاي مختلف مورد شكنجه قرار مي‌گرفتند؛ آنها پاسداران و روحانيان در اسارتگاه را يك جاسوس معرفي مي‌كردند و براي مدت‌ها آنها شكنجه مي‌كردند.
در اردوگاه خواندن نماز ممنوع بود به طوري كه بچه‌ها حتي نماز شب را مخفيانه مي‌خواندند ولي با تمام اين سختي‌ها خواندن نماز بين اسرا ترك نمي‌شد؛ بچه‌ها بيشتر ايام اسارت را روزه بودند.
در تمام روزهاي اسارت فقط يك ليوان آب و نصف قرص نان صبحانه ما بود؛ ظهرها معمولاً مقداري برنج و خورشت فصلي كه مزه آب داشت به اضافه‌ي قداري ادويه،‌ سيب‌زميني، پياز ،بادمجان و كلم به ما مي‌دادند.
اسارتگاه ما در تمام ايام تابستان زمستان فاقد هر وسيله گرمايشي و سرمايشي بود؛ 2 سرويس بهداشتي و حمام برايمان ساخته شد كه در اردوگاه، هفته‌اي يك بار نوبت حمام هر آسايشگاه بود؛ در خصوص لوازم بهداشتي يك قالب صابون براي تمام افراد حاضر در آسايشگاه مي‌دادند؛ گرمكن حمام طوري بود كه نفر اول با آب داغ و بقيه با آب سرد استحمام مي‌كردند.
از سال 65 تا سال 68 ما فقط 4 ساعت از اردوگاه در فضاي باز بوديم؛ در آسايشگاه سرويس دستشويي جز يك روشويي وجود نداشت.
* از شهداي اسارت براي ما بگوييد؟
شهيد علي‌اكبر قاسمي كه جواني 20 ساله و بچه همدان بود به دليل اعتراض به عملكرد عراقي‌ها مورد شكنجه آنها قرار ‌گرفت و در 12 تير 67 توسط حميد عمار به حدي مورد شكنجه قرار گرفت كه در آسايشگاه 7 به هيچ شيوه نمي‌شد، استخوان‌هايش را جمع كنيم كه غروب همان روز به شهادت رسيد.
شهيد محمد رضايي نيز از اسرايي بود كه به طرز فجيعي شكنجه شده و وقتي زخمي مي‌شد آب نمك و آب جوش به زخمش مي‌پاشيدند كه آن هم در اردوگاه شهيد شد.
شهيد حبيب زارع را نيز يكي از سربازان بعثي به قدري او را با كابل زد كه به خواب ابدي رفت.


* وقتي به جبهه اعزام شديد، به اسارت فكر مي‌كرديد؟
در اردوگاه بنده و همه دوستان با توجه به اين كه با انگيزه‌اي مشخص كه همان دفاع از اسلام، قرآن، مملكت اسلامي و ناموس وارد جنگ شديم و مي‌دانستيم كه شهيد، جانباز يا اسير مي‌شويم.
ممكن بود، اين جنگ به فرمايش امام خميني (ره)20 سال طول بكشد ولي اسارت را با همدلي، توكل به خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) گذرانديم.
* از كارهاي فرهنگي در اردوگاه براي ما بگوييد؟
در اردوگاه هيچ گونه امكانات فرهنگي نداشتيم ولي يك زماني عراقي‌ها براي اين كه روحيه مذهبي ما را تضعيف كنند، مي‌خواستند فيلم‌هايي مبتذلي را پخش كنند ما هم در مقابل افكار پليد آنها ايستادگي كرديم و براي مهار افكار پليد آنها، برق را يكدفعه 3 فاز كرديم كه از ويدئو و تلويزيون دود بلند شد؛ آنها بعد از آن ديگر فيلمي براي اسرا پخش نكردند؛ رزمندگان اسلام حتي در دوران اسارت با مسائل ناهنجار فرهنگي مبارزه مي‌كردند.
همه ما در اردوگاه تلاش مي‌كرديم تا روحيه خود را از دست ندهيم؛ معلومات علمي و پژوهشي را به يكديگر منتقل ‌كرده و علاوه بر اين با حفظ و تفسير قرآن كريم، روحيه معنوي را در اسارتگاه حفظ مي‌كرديم.
در ايام خاص مثل 22 بهمن، عيد نوروز، عيد قربان، ايام محرم و عيد فطر مراسمي با همراهي همه اسرا برگزار مي‌شد.
عراقي‌ها با ديدن روحيه‌ مذهبي و انقلابي ما، سعي مي‌كردند آرامش را از ما بگيرند تا از دين و مليت خودمان دست بكشيم ولي ما روحيه انقلابي و مذهبي خود را تقويت و حفظ مي‌كرديم.
آن روزها، روزهاي معنوي، صميميت، مهرباني، صحبت همه چيز براي خدا، همه چيزي براي رضاي معبود خدا بود.
* بعد از اسارت چه كرديد؟
در سال 71 به مدت 2 سال مسئول پايگاه مقاومت بسيج بودم؛ در سال 72 ديپلم خود را گرفتم و تشكيل زندگي دادم كه هم اكنون 2 فرزند دارم؛ در سال 80 به دانشگاه رفته و در سال 84 موفق به اخذ ليسانس حقوق قضايي شدم و اكنون مشغول كار هستم.
*براي ترويج فرهنگ مقاومت و ايثار چه بايد كرد و پيشنهاد شما چيست؟
حفظ هنجارها و ارزش‌هاي جامعه، احترام به جانباز، آزاده و خانواده شهدا، انتقال تجربيات ايثارگران و آزادگان به جامعه توسط اساتيد دانشگاه، رسانه‌هاي جمعي و خبرگزاري‌ها مي‌تواند در ترويج فرهنگ مقاومت و ايثار مؤثر باشد.
در حال حاضر همه ما آسايش و امنيت نظام را مديون شهدا هستيم؛ با عملياتي كردن اوج ايثار، ساده‌زيستي و كمك به مستمندان مي‌توانيم به اهداف و آرمان‌هاي امام راحل دست پيدا كنيم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر